بدون مقدمه و بدون شرح!
داداش سلام.
- سلام داداش.
ببخشید، میشه بپرسم حال و هوای زندان چطور بود؟
- زندان، زندانه دیگه حاجی، میخوای چطو باشه؟
یعنی مثلاً کتک، تنبیه، شکنجه، بیگاری و از این چیزا؟
- نه دادش از این چیزا نیست. اما خونۀ خاله هم نیس.
میشه بگی در مجموع چطور بود؟
- سرجمع این که یه خبطی کردیم، تاوونشم دادیم، برگشتیم سر خونۀ اول.
ببخشید، یعنی چی؟ مثلاً چه خبطی، چه تاوونی؟
- یعنی این که نفهمیدیم، غلط کردیم و حالا هم با وثیقه اومدیم بیرون دیگه، همین!
خب حالا چی، چه کار باید بکنی؟
- هیچی! باید نوکری مادرمو کنم که نجاتم داده.
مادرت؟ مگه چکار کرده برات؟
- حرفشو گوش نکردم افتادم زندون. الآنم وثیقمو جور کرده که آزاد شم. دیگه چیکار باید می کرد؟
بابات چی،
- (با بغض و اشک) بابامو چندساله ندارمش!
یعنی چی نداریش؟
- یعنی چند ساله ازش جُدام! ...
ببخشید داداش! نمی خواستم ناراحتت کنم! اما میشه بگی شغلم داری یا نه؟
- قبلاً پخش محصولات غذایی کار می کردم... اما...
یعنی قبل از زندان شاغل بودی؟
- نه داداش! یه جورایی ول بودیم. سال قبلش بود!
منبع درآمدت؟
- فقط کمک مادرم...
چندسالته؟
- 24 سال
چقدر درس خوندی؟
- 9 کلاس!
چی شد که رفتی تو فاز اغتشاشات؟
- حاجی این یکیو دیگه بی خیال شو!
چرا؟
- ولّاع به صدجا جوب دادم اینو!
طوری نیست حالا یه بارم به ما جواب بده.
- حقیقتش خریّت! یعنی رفیقا فاز دادند، مام جوگیر شدیم!
ممکنه بازم دوباره جو گیر بشی؟
- نه ولّاع حاجی، عمراً
حالا اگه کاری واست جور بشه قبول می کنی؟
- نوکرتم حاجی. چرا که نه! ... ... ...
پ.ن: این پست و دو پست قبل را بدون برداشت و بدون شرح و توضیح به درخواست بعضی عزیزان نوشتم. اگر فرصت کنم گفت و شنود های بعدی را هم خواهم نوشت.