سال های قبل که گاهی از صمیمیت زندگیمون، از خوش رفتاری و گشاده رویی خودمون و از صبوری و همدلی و همراهی همسرم چیزهایی می نوشتم، بعضی ها خوشحال می شدند، بعضی ها تحسین می کردند، عده ای هم از روی خیرخواهی توصیه می کردند که این جور چیزها را ننویسم، چون ممکنه بعضی ها چشم بزنن و حسودی کنند...
اما افرادی هم بودند که به اسم ناشناس یا با اسم غیـر واقعی در کامنت های خصـوصی، همش تــوهـین و ناسزا و زهــرمار نثارمون می کردند و کلی نیش و کنایه تحویلمون می دادند. ماحصل حرفشون هم این بود که می گفتند: نوشته هاتون فخرفروشیه / میخواهید دل بقیه رو بسوزونید / می خواهید خود نمایی کنید / دارید خالی می بندید / می خواهید القاء کنید که دیگران این جوری باشند / می خواهید جلوی بقیه کم نیارید / دارید وانمود می کنید که رفتار بچه مسلمونا اخلاقیه و زندگیاشون بی کدورته و...و... و...!
مثلاً یه آقای متأهل که اطلاعی از مشکلات درس و معیشت و زندگی ما نداشت و تصورش این بود که اخلاق و صمیمیت و تفاهم فقط برای نوشتن توی قصه هاست؛ با عصبانیت برام نوشته بود: یا داری دروغ میگی یا خیلی خرپول هستین که خیالتون راحته...! و دیگری نوشته بود: حداقل با خودتون روراست باشین!!!
و چندتایی هم این جور نوشته بودند:
- خب که چی؟ توقع داری باورکنیم؟
- یادتون دادن که اینجوری بگید؟
- منم اگه بابای مایه دار داشتم غمی نداشتم. و...
حالا فکر کنید توی اون شرایط، من چه پاسخی باید می دادم؟ و چه تصمیمی باید می گرفتم؟
فقط بگم که سخت ترین کار برای من این بود که بخواهم غصه های زندگی ام را برای شان قصه کنم.