امروز بعد از نماز صبح، ترجیح دادم به جای پرسهزدن در کانالهای خبری، برنامـــــه روزانهام را جوری بچینم تا عصر فرصتی ایجاد کنم. برای فاتحه خوانی و زیارت مزار شهدای عزیز.
در همین حال، ناخودآگاه بیت اول این غزل سعدی چندبار به زبانم آمد.
اما هرچه فکر کردم، بیتهای بعدی یادم نیامد.
این را به فال نیک گرفتم و به اصل غزل مراجعه کردم. دیدم چهقدر پند و موعظه درَش نهفته است برای ما
و دیدم مواعظ اخلاقی و معرفتی این غزل بیشتر از همه مناسب حال و هوای این روزهای جناب پزشکیان است. به همین دلیل لازم دیدم این غزل را بعنوان یک هدیۀ صبحگاهی تقدیم حضور ایشان کنم: :))
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر شهوت نفس، لذت نخوانی
هــزاران دَر از خَلق بر خود ببندی
گرَت باز باشـــد دری آسـمانی
سفرهای عِلوی کند مرغ جانت
گر از چنبر آز، بازَش پَرانی
و لیکن تو را صبر عنقا نباشد
که در دام شهوت به گنجشک مانی
ز صورت پرستیدنت میهراسم
که تا زندهای ره به معنی ندانی
گر از باغ اُنست گیاهی برآید
گیاهت نماید گل بوستانی
دریغ آیدَت هر دوعالم خریدن
اگر قدر نقدی که داری بدانی
به ملکی دمی زین نشاید خریدن
که از دَور عمرت بشد رایگانی
همین حاصلت باشد از عمر باقی
اگر همچنینش به آخر رسانی
ببین بهتر از زندگانی به دستت
چه افتاد تا صرف شد زندگانی
چنان میروی ساکن و خواب در سر
که میترسم از کاروان بازمانی
وصیت همین است جان برادر
که اوقات ضایع مکن تا توانی
صدف وار باید زبان دَرکشیدن
که وقتی که حاجت بوَد دُر چکانی
همه عمر تلخی کشیده است سعدی
که نامش برآمد به شیرین زبانی