در ادبیات عرفانی مرسوم است که برای بیان مفاهیم عاشقانه و حظ معنوی از ظرفیت برخی واژگان، مثل شاهد و می و مطرب و ساقی و مستی و سرخوشی و رقص و نغمه و آواز و وجد و سرور و دست افشانی و امثال این ها استفاده می کنند.و گویا چنین است که برای فهم و درک مطلب، راهی مناسب تر از این در ادبیات گفتاری و نوشتاری ما وجود ندارد.
خیلی از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه کم و بیش با اصطلاحات عرفانی آشنایی دارند. اما، آینکه هر حظی با چه واژه ای قابل بیان است، مسئله ایست که نیاز به تخصص ویژه دارد و متأسفانه سواد امثال من به آن قد نمی دهد. من فقط می دانم که هر واژه ای مناسب هر حظی نیست.
مثلاً شور گرفتن و به سر و سینه زدن در قتل مظلومانۀ حجت خدا و حسین حسین گفتن را که متأسفانه بعضی ها آن را رقص معنوی می نامند، برای من قابل قبول نیست و سینه زنی های پرشور را مصداق رقصیدن نمی دانم. چرا؟ چون در چنین حالتی عزادار امام حسین علیه السلام در حال سوز و گداز و ملامت کردن خویش است و ابتهاجی حاصل نمی شود که بخواهد منجر به رقصیدن او شود.
بنا براین، بنده حساب بزم معنوی را از رزم معنوی جدا می دانم و رقصیدن را در همه جا نمی پذیرم همچنان که رزم معنوی را نیز در هر جا و در هر شرایطی نه میسور می دانم و نه ممدوح. در نتیجه معتقدم که کاربرد لفظ رقصیدن، در هر شرایطی برازنده نیست و برای هر کاری شأنیت ندارد.
رقص معنوی، جایی به دل می نشیند که عاشق می خواهد، خوف و خطر را به سخره بگیرد. مثل این بیت از حضرت حافظ:
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
و یا مثلاً در وصفِ حال یاران اباعبدالله در شب عاشورا گفته اند که آن شب همه شاد و شنگول بودند. بخشی از اوقاتشان را به شوخی و مزاح می گذراندند و برای رسیدن به شهادت لحظه شماری می کردند.که معنی و مفهوم آن، عشق به شهادت و نهراسیدن از شمشیر و نیزه و مرگ است.
پ.ن: وقتی امثال آقای الهی قمشه ای در سخنرانی عاشورایی خود، گریستن و زار زدن را تلویحاً مغایر با هدف معنوی امام حسین می داند و معتقد است که باید به جای گریستن، شادی و سرور نشان دهیم، حالم به هم می خورد و هضم چنین فرمایشی برای من حقیقتاً ناممکن است..