کوفۀ بیکفایت یا کوفۀ مکافات؟
فرصت سه روزۀ خدمت در صحن حضرت فاطمۀ زهرا سلامالله علیها پایان یافت. ساعت 14:30 روز دوشنبه به همراه گروه به راه افتادیم. برای سومین بار، راهمان را از مسیر کوفه، سهله ـ طویرج و حلّه انتخاب کرده بودیم. راهی که با جادۀ معروف نجف- کربلا تفاوت هایی دارد. مثلاً حدود 20 کیلومتر دورتر است، گوشیهای همراه آنتندهی رومینگ ندارند. بخشهایی از این مسیر، غیرآسفالت است. در این مسیر از عکاسان، فیلمبرداران و رسانههای خبری، خبری نیست. بازار تبلیغات و شخصیت نماییها تعطیل است. از موکبهای هلال احمر و بهداشت و درمان هم بحمدالله خبری نیست. اما به اندازه کافی استراحتگاه، نمازخانه و موکبهای مردمی وجود دارد که روستائیان عزیز عراقی در وجب به وجب این راه دائر کردهاند و عاشقانه از زائران حسینی پذیرایی میکنند...
تقریباً نیمی از زائران این مسیر، خود عراقیها هستند. این جاده معروف است به «مسیر فرات» یا «طریق العلما» که قریب 70 درصد آن از کنار رود فرات و از داخل نخلستانها میگذرد.
برای زائر اباعبدالله علیه السلام، هر مسیری که به کربلا برسد، ارزشمند است. اما این جاده، انگار طهارت و طراوت خاصی دارد که قابل وصف نیست. فقط باید بروید و ببینید و طعم و بویش را از نزدیک حس کنید. از ویژگیهای انحصاری این جاده این است که بعد از اذان مغرب تا اذان صبح. هیچ زائری در آن تردد نمیکند. همچنان که هیچ زائری هم در راه نمی ماند!!
از نجف بدون توقف در حرکت بودیم و حدود 50 دقیقه قبل از اذان مغرب به داخل کوفه رسیدیم. کوفه در روزهای منتهی به اربعین، حال و هوای عجیبی برای من داشت. فرصت باقیمانده تا اذان مغرب، غنیمتی بود تا در کوچه پس کوچههای کوفه گشت و گذاری داشته باشیم و چهرۀ مردم کوفه را از نزدیک ببینیم. نمیدانم چرا، اما با دیدن محلههای کوفه و مردمش، داغ آتشینی جگرم را سوزاند. چند دقیقهای کنار دیوار نشستم و بی آنکه بین مردم امروز کوفه با پیمان شکنان دیروز کوفه مقایسهای داشته باشم، فقط به یادِ شبهای غربت علی و بیکسی جناب مسلم، یک دل سیر گریستم.
کوفه را هیچ وقت در لحظههای غروب و با این نگاه ندیده بودم. در کمتر از چند دقیقه صحنههای حساس از تاریخ کوفه را در ذهنم مرور کردم و از عاقبتهای ناخوشی که هر مسلمان بی بصیرتی را تهدید میکند، از خدا استمداد جستم و طلب عاقبت بخیری کردم...
داشتم همچنان در تاریخ پر فراز و نشیب کوفه سیر میکردم و ریزشها و رویشها و خیزشهای سبز و سرخ تاریخ کوفه را در ذهنم مرور می کردم و داشتم دفتر سرنوشت تلخ و شیرین مردان و زنان را در حوادث تاریخ کوفه ورق میزدم که ناگهان یک تویوتای سواری با پخش صدای بلند مداحی عراقی جلوی من ایستاد و تمرکزم را بهم ریخت. بندۀ خدا نیت خیر داشت. میخواست کمکمان کند. فکر میکرد خسته و سرگردان و گمگشتهایم!
تاریخ کوفه و کوفۀ تاریخ را رها کردم و خودم را در کوچههای پر جمعیت کوفۀ جدید مواجه دیدم، اما با این سئوال که چرا هنوز روضهخوانها و مداحان ما کوفه و کوفیان را سست عهد و پیمان شکن معرفی میکنند و چرا مدافعان انقلاب اسلامی، کوفه و کوفیان را کلیدواژه اساسی در شعارهای سیاسی خود میدانند؟ اصلاً چرا شعار کلیدی ولایتمداران عصر ما، تبرّی از کوفیان است؟ چرا با افتخار میگوییم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند؟
سئوال را کمی واضحتر و منصفانهتر توی ذهنم ورز دادم و از خودم پرسیدم آیا درست است که سرپیچی کوفیانِ عصر علی علیهالسلام را و پشتکردن کوفیان عصر امام حسن مجتبی و عهدشکنی کوفیان عصر اباعبدالله علیهم السلام را به صورت عام به کوفیان تعمیم بدهیم؟ چرا حساب کوفیان فعلی را از حساب کوفیان نیمقرن دوم تاریخ اسلام جدا نمیکنیم؟ چرا کوفیان را همچنان بیکفایت و مستوجب مکافات میدانیم؟ مگر قرار نیست همین کوفه (مسجد کوفه و مسجد سهله) در زمان ظهور، مقر حکومت و محل سکونت مهدی آل محمد عجلالله تعالی فرجهالشریف باشد؟
هنوز داشتم با این سئوالات و با دانستههای خودم در مورد تاریخ کوفه کلنجار میرفتم که یک شیخ بزرگوار به سمت ما آمد. سلام و احوالپرسی گرمی با ما کرد و اصرار که ما را برای شام و استراحت به خانهاش ببرد. صمیمانه از او تشکر و عذرخواهی کردیم ولی دعوتش را به دلیل تقارن با وقت نماز مغرب نپذیرفتیم... ادامه دارد.