خدایا؛ بعضی وقتها نوشتههایم لبریز میشود از واژهها و اصطلاحات عرفانی، بی آنکه اهلیتش را داشته باشم.
خدایا؛ توفیقی عنایت کن تا از دریچۀ بازی با کلمات، نفخهای از نفحات انس، سهم مشامم باشد...
خدایا؛ بعضی وقتها نوشتههایم لبریز میشود از واژهها و اصطلاحات عرفانی، بی آنکه اهلیتش را داشته باشم.
خدایا؛ توفیقی عنایت کن تا از دریچۀ بازی با کلمات، نفخهای از نفحات انس، سهم مشامم باشد...
یکی از دوستان خوش مشرب من می گفت: هر عارفی شاعر هست، ولی هر شاعری عارف نیست. نمی دانم این حرف چقدر مقرون به صحت است؟ البته اصراری هم ندارم که این موضوع را بدانم. شاید برای من فایده ای هم نداشته باشد که این حرف درست است یا نه... اما به اندازۀ سواد نداشته ام هرچه فکر کردم تا نمونه ای که خلاف حرف ایشان را ثابت کند، پیدا نکردم...
و حالا اگر کسی از خلاف این موضوع اطلاع دقیق تری دارد، بگوید تا بدانسته هایم بیفزایم.
در ادبیات عرفانی مرسوم است که برای بیان مفاهیم عاشقانه و حظ معنوی از ظرفیت برخی واژگان، مثل شاهد و می و مطرب و ساقی و مستی و سرخوشی و رقص و نغمه و آواز و وجد و سرور و دست افشانی و امثال این ها استفاده می کنند.و گویا چنین است که برای فهم و درک مطلب، راهی مناسب تر از این در ادبیات گفتاری و نوشتاری ما وجود ندارد.
خیلی از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه کم و بیش با اصطلاحات عرفانی آشنایی دارند. اما، آینکه هر حظی با چه واژه ای قابل بیان است، مسئله ایست که نیاز به تخصص ویژه دارد و متأسفانه سواد امثال من به آن قد نمی دهد. من فقط می دانم که هر واژه ای مناسب هر حظی نیست.
مثلاً شور گرفتن و به سر و سینه زدن در قتل مظلومانۀ حجت خدا و حسین حسین گفتن را که متأسفانه بعضی ها آن را رقص معنوی می نامند، برای من قابل قبول نیست و سینه زنی های پرشور را مصداق رقصیدن نمی دانم. چرا؟ چون در چنین حالتی عزادار امام حسین علیه السلام در حال سوز و گداز و ملامت کردن خویش است و ابتهاجی حاصل نمی شود که بخواهد منجر به رقصیدن او شود.
بنا براین، بنده حساب بزم معنوی را از رزم معنوی جدا می دانم و رقصیدن را در همه جا نمی پذیرم همچنان که رزم معنوی را نیز در هر جا و در هر شرایطی نه میسور می دانم و نه ممدوح. در نتیجه معتقدم که کاربرد لفظ رقصیدن، در هر شرایطی برازنده نیست و برای هر کاری شأنیت ندارد.
رقص معنوی، جایی به دل می نشیند که عاشق می خواهد، خوف و خطر را به سخره بگیرد. مثل این بیت از حضرت حافظ:
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
و یا مثلاً در وصفِ حال یاران اباعبدالله در شب عاشورا گفته اند که آن شب همه شاد و شنگول بودند. بخشی از اوقاتشان را به شوخی و مزاح می گذراندند و برای رسیدن به شهادت لحظه شماری می کردند.که معنی و مفهوم آن، عشق به شهادت و نهراسیدن از شمشیر و نیزه و مرگ است.
پ.ن: وقتی امثال آقای الهی قمشه ای در سخنرانی عاشورایی خود، گریستن و زار زدن را تلویحاً مغایر با هدف معنوی امام حسین می داند و معتقد است که باید به جای گریستن، شادی و سرور نشان دهیم، حالم به هم می خورد و هضم چنین فرمایشی برای من حقیقتاً ناممکن است..