https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۴ مطلب با موضوع «جبهه مقاومت :: دفاع مقدس» ثبت شده است

روزهای شنبه و سه‌شنبه وضعیت کارم به گونه‌ای است که برای رفتن به محل کار و برگشت به خانه از مترو استفاده می‌کنم. مترو را تهرانی‌ها خوب می‌شناسند و می‌دانند که در ساعاتی از روز، صندلی خالی برای نشستن که هیچ، حتی یک سانتیمتر جای ایستادن هم ندارد. مخصوصاً اگر از ایستگاه‌های بین راه سوار شده باشی! اما بر حسب اتفاق، همین امروز صبح برای اولین بار، درختِ بختِم به بار نشست و در ایستگاه دوم یک صندلی برای نشستن خالی شد.

این واقعۀ خوشایند آن قدر شگفت انگیز و غیر مُترقّبه بود که داشتم بال در می‌آوردم و به این می‌اندیشیدم که چگونه چند و چونش را در تاریخ متروسواری خودم بنگارم و با چه قلمی بعنوان یک پدیدۀ نادر ثبتش کنم! 

تازه داشتم برای این اتفاقِ هیجان انگیز رنگ و لعاب می‌ساختم که یک باره چشمم افتاد به مردی که توانِ ایستادن نداشت. اما داشت با فشارِ مسافرین - که کم از فشار قبر ندارد- له و لَوَرده می‌شد!! فوری بلند شدم و از طریقِ بغل دستی‌ها صدایش کردم و آمد روی صندلی نشست. من هم خودم را چپاندم لابلای جمعیت و محو تماشای چهرۀ مهربانش شدم.

مرد همسفر، سن زیادی نداشت. اما، لرزش نه چندان خفیفِ دستِ راستش، حکایت از رنج مُدامش می‌کرد که می‌کوشید عصا را به دست چپ بگیرد و دست راستش را داخل آستین لباسش پنهان کند. او لب‌هایش هم مثل دست‌هایش بی‌قرار بود و نرم نرمک می‌جنبید! اما نه بی‌اختیار، بلکه با عزم و اراده و افتخار، که ذکرهای بی شمارش را آهسته و آرام بر صفحۀ معرفتِ دلش نقش می‌زدند...

در آن شرایط پر هیاهو مجال گفت وگو با این مرد بی های و هو فراهم نبود. فقط دانستم که از غیرتمندانِ عصر ترکش و گلوله و خون است. موقع پیاده شدن از قطار، دست روی پیشانیِ پر از نشانی‌اش گذاشتم و التماس دعایش گفتم. من روانه بودم به سمت چهار راه  پارک‌وی، اما او رهسپار زیارت حضرت عبدالعظیم بود در شهرری!

 

 

+ عنوان پست، های و هو [ی] هم صحیح است.

۵ نظر موافقین ۱۴ ۰ ۰۴ مهر ۰۲ ، ۲۱:۰۹
مرآت

امروز همراه یک گروه پژوهشگر جوان بودم که در کارگاه پژوهشی مشغول مطالعه و گردآوری نمونه‌های تاریخی از دفاع زنان و مردان مسلمان در نهضت‌های حق‌طلبانه ایران زمین بودند.

طبق معمول، فیش‌برداری گروه نهضت 15 خرداد، گروه انقلاب اسلامی و گروه دفاع مقدس بسی پر رونق‌تر بود و نکته‌های ناب در این مقطع از تاریخ بسی فراوان‌تر! ولی یک نکتۀ بسیار قشنگ از یک زن آذری زبان در نهضت مشروطه نیز برای من جالب توجه بود که وقتی بررسی کردم دیدم برخی سایت‌ها و بعضی رسانه‌های مکتوب، سال‌ها پیش به اندازۀ کافی آن را تیتر کرده بودند، با این وجود دیدم انتشار مجدد آن چندان هم خالی از لطف نیست. پس بخوانید داستانِ غیرتِ این زن آذری زبان را که جناب ستارخان (سردار مقاومت آذربایجان) این جور روایتش کرده است:

«من در جریان مبارزاتم هیچ وقت گریه نمی‌کردم. چون اگر اشک می‌ریختم، کار آذربایجان به شکست می‌انجامید و اگر آذربایجان شکست می‌خورد، کشورم ایران زمین می‌خورد. اما در نهضت مشروطه دو بار گریستم. آن‌ هم در یک‌روز»

«... حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون آذوقه و لباس. یک روز از قرارگاه آمدم بیرون. چشمم به یک زن افتاد با یک بچه توی بغلش. دیدم که بچه از بغل مادر آمد پایین و رفت سمت بوتۀ علف. علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه‌ها رو خوردن. با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می‌دهد و می‌گوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است. اما مادر به طرف کودک آمد و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم. خاک می‌خوریم، اما خاک نمی‌دهیم. آن جا بود که اشکم سرازیر شد»

با کمی تلخیص و ویراست از کتاب گلچین خاطرات ستارخان. تألیف عباس پناهی ماکویی، ترجمۀ غلام خاتون.

پ.ن:

  1. اگرچه تلاش سردمداران نهضت مشروطه خواهی با دسیسۀ دولت انگیس و با فریبکاری حاکمان وقت، به کجراهـه رفت، اما رسم غیرتشان، همچنان زنده و ماندگار باقی خواهد ماند.
  2. دوست دارم بعضی دگراندیشان مرعوب و غرب زده‌های بی‌غیرت بفهمند ملتی با پشتوانۀ اعتقادیِ عاشورا و با داشتن چنین روحیه‌ای، هرگز تن به ذلت نخواهد داد.

 

۳ نظر موافقین ۷ ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۴۰
مرآت

از وقتی ماجرای مادر شهید محمد بابایی را شنیدم، حسی از غرور همراه با شرمندگی و حسرت رهایم نمی کند. غرور از اینکه پیرو آئینی هستم که  وقتی اصول و ارزش هایش بر دل کسی می نشیند، دیگر نه مرز می شناسد، نه جغرافیا، نه سرزمین، نه قوم، نه قبیله، نه زبان، نه فرهنگ و نه خمیرمایه ای از دین واره های شینتو و بودا.

اما شرمندگی من از این است که می بینم کونیکو یامامورای ژاپنی تبار، از نسل خانوادۀ بودایی در جوانی به مذهب شیعه علاقمند می شود، به ایران می آید، به پیروی از امام انقلاب، برای استقلال و آزادی کشور شیعه مبارزه می کند، برای ایجاد حکومت شیعی در جهان، جان و جوانی اش را به خطر می اندازد، در آماده سازی زمینه های ظهور، این همه نقش حضور می زند، این همه کار می کند، دل می سوزاند، با مشکلات جنگ و جهاد می سازد، استقامت می ورزد، شهید می دهد، مهریه اش را به جبهه ها می بخشد و در عرصه های مختلف فرهنگ ایرانی سنگ تمام می گذارد؛ اما منِ بچه شیعۀ جَدّ اندر جَدّ شیعه، با کلی ادعا و جانماز آب کشیدن، هنوز به اندازۀ یک صدهزارم این مادر ژاپنی تبار نتوانستم اثر وجودی داشته باشم! واقعاً چرا؟ چرا او این قدر وارسته بود و من این همه گرفتار و دل بسته؟ چرا من لبریز از تظاهر و ادعا هستم و او صاحب کارنامه ای پر از خدمات بی ریا؟ چرا او لذت مشقت در راه هدف را می فهمد، اما من یک شب گرسنگی در راه آرمانم را بر نمی تابم؟

باور کنید از آن شب که خبر درگذشت سبا بانوی مهاجر را شنیدم، دارم از غصه می میرم. دارم از خجالت و شرمندگی آب می شوم. دارم دائم خود را ملامت می کنم و سرکوفت می زنم که چرا من این قدر عقب مانده ام، چرا این قدر زمین گیرم، چرا این قدر بی خاصیتم، چرا این قدر رنگ عوض می کنم و چرا این قدر زرق و برق دنیا کورم کرده و چرا هنوز زنده ام و تا کی قرار است نفس بکشم و در قفس تن محبوس باشم؟؟؟

کاش می شد تا صبح از خوبی هایش بنویسم و از خدماتش بگویم. کاش می شد تا صبح برای از دست دادنش اشک بریزم و در وصفش قصه ها بسرایم، دلم می خواهد دوباره محمد شهیدش را زیارت کنم و بر مزارش اشک بریزم

با این حال خوش حالم که اگر من بی حال و بی رمق، عُرضۀ خدمت به آئین تشیع را ندارم و گفتار و رفتارم برازندۀ زندگی مهدوی نیست؛ اقلاً کسانی همچون او هستند که بی هیچ تمنایی و بی هیچ تمایزی، در کویر دل های رمیدۀ ما بذر امید و نوید می افشانند و عصر دشوار انتظار را با عطر اخلاصشان رنگ و بویی تازه می بخشند.

حضور امروز من در تشییع جنازه این مادر نازنین، قبل از آنکه سودی به سمت او روانه کند، جودی از وجود او به فریاد من شتافت تا شاید از لاک فردیت خود به درآیم و در سایه سار زندگی نیاسایم... ان شاءالله روحش از جام محبت بانوی دوعالم سیرآب باشد.

 

۴ نظر موافقین ۱۱ ۰ ۱۲ تیر ۰۱ ، ۲۲:۲۲
مرآت

امروز، یکی از خانم های فامیل در استاتوس واتساپش با عرض ارادت خدمت محمد رضا شجریان، سالروز تولد او را با واژه های اغراق آمیز تبریک گفته بود و از او بعنوان خواننده و هنرمند محبوب به صورت عاشقانه تجلیل کرده بود.

 

برایش کامنت گذاشتم و نوشتم:

«آن روز که ما تصنیف‌های شجریان را گوش می‌کردیم، مسخره‌مان می‌کردید، به او ناسزا می‌گفتید و به صدایش تُف می‌انداختید. امیدوارم خدا تغییر رویکردتان رو پذیرا باشد و در قیامت شما را با شجریان محشور فرماید!!»

پ.ن: در هفتۀ دفاع مقدس، یاد و خاطر شهدای عزیز، جانبازان، ایثارگران به ویژه یاد و خاطر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و امام شهیدان را گرامی می‌داریم.

۱۰ نظر موافقین ۲ ۰ ۰۱ مهر ۰۰ ، ۲۱:۱۹
مرآت