از دیروز (۲۵مهر) روی درب اتاق محل کارم با فونت درشت نوشتم:
اگر امکان اعزام به فلسطین برایم فراهم شود، حتی یک لحظه هم درنگ نخواهم کرد. انشاءالله.
تقدیم به شهدای مقاومت فلسطین.
از دیروز (۲۵مهر) روی درب اتاق محل کارم با فونت درشت نوشتم:
اگر امکان اعزام به فلسطین برایم فراهم شود، حتی یک لحظه هم درنگ نخواهم کرد. انشاءالله.
تقدیم به شهدای مقاومت فلسطین.
چند نکتۀ مهم در بارۀ طوفان الاقصی
علاج تشنهکامی جرعه آبیست
برای امشب این مقدار کافیست
+ با آرزوی پیروزی کامل فلسطین عزیز، از خدای منّان برای شهیدان غزه و حماس درجات عالی، برای مجروحین عزیز مقاومت شفای عاجل و برای خانوادههای داغدار این سرزمین مقدس، اجر و موفقیت و استقامت مسئلت دارم. انشاءالله هوای طوفانیشان طوفانیتر و سلاح عزم و رزمشان سوزندهتر باد.
ادامه نوشت: در صورت ادامۀ جنایتهای اسرائیل، حیفا و تلاویو و پایگاههای هوایی رژیم صهیونیستی از حملۀ بی امان مقاومت یمن و عراق و سوریه و لبنان در امان نخواهد بود...
[1] . در این باره دونکته قابل ذکر است. اول این که صهیونیستها به دلیل برتری اطلاعاتی، صنعتی و اقتصادی خود در جهان، هیچگاه خود را مستحق شکست نمیدانند و بلکه همیشه زندگی طولانی و آقایی جهان را از آن خود میدانند. به همین دلیل همیشه از تلفات انسانی و از کشته شدن بیمناکاند و از تصور این که یک روز بمیرند و زندگی را از دست بدهند به شدت واهمه دارند. (این یک ویژگی ذاتی و ناشی از باور اعتقادی صهیونیستهاست) دوم این که، اکثر قریب به اتفاق ساکنان مناطق اشغالی، یهودیانی هستند که با وعده پول و زندگی امن به این نقطه مهاجرت کردهاند. در نتیجه با کمترین احساس نا امنی، مهاجرت معکوس این گروه از مهاجرین یهودی نیز آغاز میشود و بدون هیچ گونه مقاومتی منطقه را ترک خواهند کرد. لذا، همین مسئله یکی از بزرگترین نقطه ضعفهای رژیم صهیونیستی محسوب میشود.
سه سالی میشد که برای نماز جمعه یا روز قدس و... ترجیح میدادم بیرون از دانشگاه و در خیابانهای اطراف بنشینم. دیروز اما بعد از راهپیمایی حمایت از مردم فلسطین، همراه یکی از دوستان جامعةالمصطفی برای نماز جمعه وارد فضای مسقف اصلی دانشگاه تهران شدم و از قضا و شاید بر خلاف میلم جایی نشستیم که نزدیک صف اولیها بود و شیخ ابراهیم عزیز زکزاکی و نمازگزاران غیر ایرانی را هم میدیدیم.
چندبار و هربار عمیق و دقیق چهره این رهبر محبوب نیجریهای را ورانداز کردم و با دیدن چهرۀ رنجور و دردکشیدهاش سه بار گریستم و به مجاهدت و اخلاص و قیادت دینیاش واقعاً غبطه خوردم.
به چهل و سه سال قبل فکر میکردم که یک لیسانسۀ 28 سالۀ آن روز که نه زبان عربی بلد بود، نه گویش فارسی میدانست، نه مذهب شیعه را میشناخت و نه با مشرب فکری و سیاسی امام خمینی رحمتالله علیه آشنایی داشت، چی شد که در یک دیدار نیم ساعته با امام روحالله، کاری را آغاز کرد که شد رهبر مذهبی سیاسی در یک کشور آفریقایی و شد محبوب 20 میلیون انسان شیعه و سنی و مسیحی در نیجریه و شد اهل سلوک و حماسه و اخلاق! و شد پایهگذار حداقل 200 مرکز فرهنگی و مؤسسۀ خیریه در یک کشور آفریقایی! و بالاخره رسید به جایی که شد شیخ زکزاکی مروج اسلام ناب و مدافع حقیقی انقلاب اسلامی که 6 فرزندش در راه آرمان انقلاب اسلامی شهید میشوند و خودش، همسرش و بقیۀ فرزندانش قریب 9 سال زندان و جراحت و بیماری و فقر و تبعید را در شرایط بسیار سخت تحمل میکنند!
راستی چرا یک نفر با یک نگاه امام میشود شیخ زکزاکی و یک نفر دیگر در امالقرای شیعه میشود فلان شیخ راحتطلب و فلان مجتهد برانداز و فلان روحانینمای غربگرای سازشکار و فلان مرجع نان به نرخ روز خور؟
+ رویگردانی ما از اسلام، هیچ آسیبی به خداوند نمیرساند.
++ خداوند برای یاری دینش معطل کسی نمیماند. افراد شایسته و فداکار در کرۀ زمین بسیارند.
پ.ن: إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلَا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ...
اگر هدف، الهی باشد، نیت هم خدایی باشد، کارهم در مسیر رضای خدا باشد، مردم هم خدایی فکر کنند و رویکرد الهی داشته باشند. شوق خدمت و کمکرسانی دوچندان و بازدهی کار چندچندان میشود و البته خدا هم برکت و یاریاش صدچندان خواهد بود..
فکرش رو بکنید که از چند گروه کوچک فامیلی، خانوادگی، دانشجویی و همسایگی در پیامرسانهای داخلی همراه با چند سخنرانی کوتاه و گپ وگفتهای محلی، ظرف کمتر از چهار روز، 96 میلیون تومان پول نقد، 143 گرم طلا ، 6800000 تومان (دینار عراقی)، 50 دلار و بالاخره 8 میلیون تومان هم وعدۀ آخر ماه برای کمک به فلسطینیهای عزیز جمع آوری شده است. حالا ببینید با این معیار، در مقیاس بالاتر و در سطح یک ملت چه میشود کرد؟!
خدا به همۀ صاحبان خیر، سلامتی، برکت و عاقبت بخیری دهد...
+ نکته مهم این ماجرا: کمک خانمها تقریباً 2/5 برایر آقایان شده است.
++ جهت اطلاع اونهایی که فکر میکنند، ایران از پول نفت به فلسطین و لبنان کمک میکند...
پ.ن:
امروز ساعت 6 صبح بود که اولین خبر مربوط به عملیات مقابله با جنایت صهیونیستها را شنیدم. وقتی به محل کار رسیدم اول از هرچیز تلویزیون را زدم روی شبکه خبر، بعد هم هرچه سایت و پیج و کانال خبری داخل و خارج در اختیار داشتم را دم به ساعت زیر و رو میکردم تا از چند و چون اخبار مربوط به طوفان الاقصی بی خبر نباشم...
برخلاف بعضی خوبان بلاکستان که میگن به دلیل شرایط روحی یا به دلایل دیگر، نمیتوانند خبرهای تلخ مربوط به جنگ و بمبگذاری و ترور و اغتشاشات و امثال اینها را دنبال کنند. من اما، برای خودم وظیفه میدانم که حتی لحظهای از این گونه خبرها غافل نباشم. آن هم نه فقط از طریق شبکههای خودی، بلکه اینجور خبرها را از رسانههای بیگانه هم کم و بیش دنبال میکنم. چون از لحن گوینده و آرایههایی که معمولاً در تنظیم خبر اِعمال میکنند، حجم و اندازه اون حادثه و جهتگیری جبهۀ مقابل را خیلی راحت میفهمم...
اما سه نکته:
# دنیا چه بخواهد چه نخواهد، اسرائیل در حال مرگ است.
+ پیروزی جبهۀ مقاومت فلسطین به همۀ مسلمانان با غیرت جهان مبارک باشد.... اللهمّ انصُرهُم نَصراً عزیزاً و افتح لهم فتحاً یسیراً.
++ انشاءالله این پیروزی به کام رزمندگان غیرتمند حماس، گردانهای شهید ابوعلی مصطفی و گروههای جهاد اسلامی شیرین و شیرین و شیرینتر باد.
پ.ن: خوشا به حال فلسطینیهای عزیز که خداوند افتخار آزادسازی قدس شریف را بر دوش آنها نهاده است.
سحرگه رهروی در سرزمینی
همیگفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی
*
*
*
امیدوارم اونهایی که در سالهای پایانی دهه چهارم هستند، قدر خودشون رو بدونند و با کولهباری پر از معرفت و مسئولیت وارد دهه پنجم زندگی شوند.
...خدا کند در صیرورت حیات، عهدمان را متعهدانه به خط پایان برسانیم و تا پایان خط، راه را و راهنما را گم نکنیم.
خدا کند ناسپاس نعمتهای خداوند نباشیم و در عبور از فراز و نشیب دورههای کودکی و جوانی به کسب رضایت حضرت حق مفتخر باشیم.
و انشاءالله در عصر غیبتِ حجت خدا، گرفتار تردید و یأس و کسالت نشویم و تا قیام مهدی موعود در خط قیادت حضرتتش و نایب راستینش، راستقامتانه بایستتیم و شرمندۀ شاهدان شهید این دیار نباشیم.
آدمی را اندک اندک آن هُمام
تا چهل سالش کند مرد تمام
پ.ن:
نمای اصلی هر سایت یا وبلاگ را خانه میگویند. خانههایی که بسیار فراوان و ارزان قیمت و کمهزینه است. طوریکه هر خانم و آقایی حتی با کمترین درآمد، میتواند یک یا چندتا از این خانهها را داشته باشد. چون نه وام میخواهد، نه مشروط به شرط تأهل است، نه سابقۀ سکونت نیاز دارد، نه تأییدیه شورای محل میخواهد و نه املاکیهای بیرحم میتوانند در خرید و فروش آن دخیل باشند. این خانهها در قوارهها و موقعیتهای مختلف، دو نبش، سهنبش، خوش نقشه با سند تکبرگی و فول امکانات در تمام ساعات شبانه روز آمادۀ واگذاری به شهروندان است.
خانهها در فضای مجازی چند ویژگی خوب و ناخوب دارند. خوبی خانههای مجازی این است که بالاشهر و پایین شهر ندارد، خوبی دیگرش این است که فقیر و ثروتمند و عامی و نامی همه در کنار هماند و نسبت به هم فخرفروشی ندارند!
خوبیِ دیگرِ خانههای مجازی این است که صاحبانش اگرچه در روش و منش و پیشه و اندیشه، با هم بُعد مسافت دارند، اما، فاصلۀ مکانی آنها به هم نزدیک است! و دید و بازدیدشان در کسری از دقیقه انجام میشود!
و باز از ویژگی خوب خانههای مجازی این است که همسایگان فرهیختهاش، با اینکه همدیگر را نمیشناسند، ولی به شوقِ شنیدن کلامی و سلامی، گاهگاهی در گلستان فهم و ادب یکدیگر میچَمند و رائحهای از نسیمِ زندگی را به باغ اندیشه هایشان میدمند :)
اما، از ناخوبی خانههای مجازی همین بس که هیچ صاحبخانهای به همسایهاش اعتماد ندارد و کلید خانهاش را به او نمیسپارد. چرا؟ چون میترسد زندگی حقیقیاش به تلی از خاکستر بدل شود! پس هرکس برای خداحافظی از دنیای مجاز، ترجیح میدهد خانهاش را بکوبد و یا دَرَش را گِل بگیرد. اما به کسی نفروشد و به احدالناسی اجارهاش ندهد!
بیش از نیمی از صاحبخانههای این مجازآباد، فرهیخته و فحول و فرزانهاند و یار و غمخوار همسایهاند. هم آداب معاشرت و هم اندیشی را میدانند و هم، مرام نیکاندیشی و عاقبتاندیشی را میفهمند. اما، معدودی هم هستند که شدیداً اهل فساد و فسون و فسانهاند و در دلهای رمیده این و آن، بذر نفاق و شقاق میافشانند. عدهای دیگر نیز هستند که چراغ کلبههایشان به خاموشی گراییده و یاران و همسایگان را به فراموشی سپردهاند. گویی که برای همیشه دل از دنیا بریده و در کُنجی خلوت آرمیدهاند...
+ این روزها خیلی سرم شلوغه. آنقدر که گاهی فرصت ویرایش مطالب خودم را هم ندارم..
++ این یادداشتِ پر از چرند و پرند را هم بگذارید به حساب ترافیک مشغلۀ این روزهای من:))
پ.ن: ویروس خمودگی و فرسودگی و کمبودگی و نابودگی از جسم و جانتان به دور و دلهایتان پر از نشاط و شادی و نور باد...
سحر دانشور، یک خانم نویسنده دهه شصتی است، او دانشآموختۀ مطالعات زنان است که در این رشته دارای نظر و تخصص است و حرفهای نو و شنیدنی برای گفتن دارد. به علاوه این که ایشان به عنوان یک کارشناس ارزشی در حوزۀ مطالعات راهبردی و رسانه نیز صاحب مهارت و مهابت است.
حالا این که خانم سحر دانشور سی و شش ساله چه مقالاتی نوشته، چه مسئولیتهایی داشته و این که در رسانهها و دانشگاه و نهادهای علمی مرتبط با زنان، منشأء چه اثراتی بوده، چیزهایی هست که میتوانید از جناب علامه گوگل بپرسید. اما چیزی که بنده قرار است در بارۀ ایشان بنویسم چند نکته است:
پ.ن: برای خانم سحر دانشور، آیندهای بالنده و جایگاهی رفیع در عرصههای علمی و فرهنگی آرزو میکنم و امیدوارم در فرهنگسازی و معرفی منزلت اجتماعی زنان مسلمان، کماکان موفق و پیشتار باشد.
+ خانم سحر دانشور، مشاور مدیر شبکه دوم سیما در امور زنان است و سردبیری و اجرای برنامۀ «خط سوم» را نیز بر عهده دارد.
++ فصل دوم برنامه خط سوم چهارشنبهها حوالی ساعت 23 از شبکه دوم سیما پخش میشود...
روزهای شنبه و سهشنبه وضعیت کارم به گونهای است که برای رفتن به محل کار و برگشت به خانه از مترو استفاده میکنم. مترو را تهرانیها خوب میشناسند و میدانند که در ساعاتی از روز، صندلی خالی برای نشستن که هیچ، حتی یک سانتیمتر جای ایستادن هم ندارد. مخصوصاً اگر از ایستگاههای بین راه سوار شده باشی! اما بر حسب اتفاق، همین امروز صبح برای اولین بار، درختِ بختِم به بار نشست و در ایستگاه دوم یک صندلی برای نشستن خالی شد.
این واقعۀ خوشایند آن قدر شگفت انگیز و غیر مُترقّبه بود که داشتم بال در میآوردم و به این میاندیشیدم که چگونه چند و چونش را در تاریخ متروسواری خودم بنگارم و با چه قلمی بعنوان یک پدیدۀ نادر ثبتش کنم!
تازه داشتم برای این اتفاقِ هیجان انگیز رنگ و لعاب میساختم که یک باره چشمم افتاد به مردی که توانِ ایستادن نداشت. اما داشت با فشارِ مسافرین - که کم از فشار قبر ندارد- له و لَوَرده میشد!! فوری بلند شدم و از طریقِ بغل دستیها صدایش کردم و آمد روی صندلی نشست. من هم خودم را چپاندم لابلای جمعیت و محو تماشای چهرۀ مهربانش شدم.
مرد همسفر، سن زیادی نداشت. اما، لرزش نه چندان خفیفِ دستِ راستش، حکایت از رنج مُدامش میکرد که میکوشید عصا را به دست چپ بگیرد و دست راستش را داخل آستین لباسش پنهان کند. او لبهایش هم مثل دستهایش بیقرار بود و نرم نرمک میجنبید! اما نه بیاختیار، بلکه با عزم و اراده و افتخار، که ذکرهای بی شمارش را آهسته و آرام بر صفحۀ معرفتِ دلش نقش میزدند...
در آن شرایط پر هیاهو مجال گفت وگو با این مرد بی های و هو فراهم نبود. فقط دانستم که از غیرتمندانِ عصر ترکش و گلوله و خون است. موقع پیاده شدن از قطار، دست روی پیشانیِ پر از نشانیاش گذاشتم و التماس دعایش گفتم. من روانه بودم به سمت چهار راه پارکوی، اما او رهسپار زیارت حضرت عبدالعظیم بود در شهرری!
+ عنوان پست، های و هو [ی] هم صحیح است.
یک دوست توهم زدۀ برعنداز امروز داخل یک کتابفروشی سر راهم قرار گرفت و وادارم کرد نیم ساعتی با هم حرف بزنیم. حرف ما شروعش با خبر مربوط به دستگیری همزمان 30 گروه تروریستی توسط وزارت اطلاعات بود که من از آن بی خبر بودم و او برایم نقل کرد. جالبه که این آقا دسترسیاش به اخبار داخلی و خارجی خیلی بالاست و اگر او صحت یک خبری را تأیید کند، معلوم میشود که اون خبر، خیلی واقعی و غیر قابل انکار است! :)
اما من هنوز دلم پر بود و دوست داشتم چندتا جملۀ دیگر بارش کنم. ولی رعایت کردم و فقط بهش گفتم:
... بقیهاش را نقل نمی کنم. فقط بگم که حرفهای ما به خوبی تمام شد و با روبوسی و دادن یک یادگاری به همدیگر پایان یافت.
او کتاب، «پاییز فصل آخر سال است» را از داخل کتابفروشی برداشت دوبیت شعر با مفهوم پاییز روی صفحۀ اولش نوشت و داد به من:
برگریزان شد و پاییز دگرباره رسید
رنج گرمازدگان باد به یک باره خرید.
وقت آن است که پاییز غنیمت شِمُریم
چه بسا هیچ خزان دیگری دیده ندید.
کتاب را ازش گرفتم و تشکر کردم. اما کنار شعر او یک رباعی پاییزی نوشتم:
رنج گرما زدگان رفت، خزان نیز رَوَد
سبزه از باغ جهان گذران نیز رَوَد
کاش در دشت دل از عشق بهاری شِکُفد
تا غم از غمکدۀ غمزدگان نیز رود...
بعد کتاب را بهش برگرداندم و بهش گفتم. قلم این نویسنده را میپسندم. اما داستان و نتیجهاش را نه :)))
گفت مگه داستانش را خواندی؟
گفتم بله...
...، ...، ... کمی بعد همدیگر را بغل کردیم و با روبوسی از هم جدا شدیم.