یادم هست که تیغ شرارت، پشت شقاوتِ شومِ شبانه اش پنهان بود و بُغضی آلوده در سینۀ پر کینه اش موج می زد. افسانه سازی هایش فریبانه بود و دروغ پردازی هایش جادُوانه! پیشانی بختش را خواندم و یقین کردم که ریسمان مکافات، عنقریب دست های آفاتش را خواهد بست و تیغ خیانتش را خواهد شکست... چندی بعد اشک ندامتش را دیدم که از پشت میلۀ اقرار می چکید و چندصباحی دیگر، عمامۀ خیانتش را دیدم که کنار چوبۀ دار از سرش افتاد. همان جا با خودم گفتم: تا ببینیم هاشمیِ اکبر با انقلاب مظلوم ما چه خواهد کرد...؟
31 سال بعد اما، صبوری اهالی انقلاب به بار نشست و او نیز که هماره استحیای مردم را به سُخره می گرفت و آبِ روی انقلاب را به نفع قداره بندان افسارگسیخته گل آلود می کرد؛ ناگهان در آب بی آبرویی فرو رفت و کوسۀ نیرنگش در ساحل رسوایی استخر فرح بخشِ فرح به گل نشست...
و این قاعدۀ انقلاب است و لطف حضرت حق که هم فرصت می دهد و هم رخصت می بخشد. هم دروازۀ اختیار را می گشاید و هم میدان اختبار را فراخ می سازد، تا آدمی زادگان را بیازماید که بر خویش چه خواهند کرد و با خود چه خواهند برد...والعاقبة للمتقین...
پ.ن: انقلاب ما قائم به شخص نیست.