یکم: فجریّه 4
اگر چرخ زمان به عقب بازگردد و من به سال های دهۀ 50 و 60 برگردم، بی تردید برای یوم الحساب خود، در پیش برد آرمان های امام خمینی رحمةالله علیه و در صیانت از خط سرخ فجرآفرینان عزیز و برای صیانت از میراث شهیدان والامقام، این بار انقلابی تر، بیدار تر، وسیع تر، وثیق تر، دقیق تر و عمیق تر از گذشته، تلاش خواهم کرد... می دانم که چرخ زمان به عقب باز نمی گردد. اما من در چهل و سومین سال انقلاب لازم می دانم با صدای رسا بگویم که عشق من به خمینی کبیر و شهیدان راه انقلاب، مجازی نیست و اعتراف کنم که: بی نام خمینی، انقلاب اسلامی ایران در هیچ کجای دنیا شناخته شده نیست.
دوم: روزه ات قبول دخترکوچولو
بر اساس یک عادت شخصی هیچ وقت از نذری هایی که شب های جمعه بر مزار شهدا و اموات تعارف می کنند، بر نمی دارم. فقط قبول باشه میگم و برای صاحب نذر صلوات و فاتحه میخوانم. اما امروز، در مراسم گلباران قبور شهدا، با روزۀ استحبابی اول ماه رجب! ساعتی قبل از اذان مغرب، یک دخترخانم محجبه تقریباً هفت هشت ساله ناز، با دیس پر از کیکِ بُرش دادهٔ وکیوم شده جلو آمد و تعارف زد! نمیدونم چی شد که نتونستم ازش بگذرم. با یک «به به» و «چه چه» ازش پرسیدم خودت خریدی؟ با لبخندش به چندقدم اون ورتر اشاره کرد و گفت مامانم پخته! منم یک چنگال کوچولو گرفتم و در حالی که آماده برداشتن یک برش کیک بودم، از دخترک پرسیدم کلاس چندمی؟ گفت کلاس اول...
کیک را داخل دهان گذاشتم و ادامۀ سئوال که کلاستون حضوریه یا آنلاین؟ او داشت توضیح می داد و منم در حال قورت دادن کیک بودم.
بابت کیک خوشمزه، بابت توضیح قشنگ و حجاب دخترک یک آفرین بهش گفتم تا بیش از این معطل نشه. اما دخترک که انگار منتظر یک آفرین دیگر بود گفت: تازه من و مامانم امروز روزه ایم! تا اسم روزه رو شنیدم، بی اختیار گفتم وااااای واااای!!
... لبخندی ناگزیرآمیز به دخترک زدم و تهِ دلم گفتم: این است نتیجه ترک عادت! روزه ات قبول دختر کوچولو :)