https://blog.ir/panel/a-ghannadian/template_edit/current

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

خدا را رحمی ای مُنعم که درویش سر کویت + دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

گذرگـاه فــکر و ذکـــر

........... بسم الله الرحمن الرحیم ...........

این جــا کلبــۀ کـــلام و رشـحات قـلمی من است. روزنگاشتــه‌های این جــا نوعاً کوتاه و مختصـر است که گـهـــگاهی رنگ دیانت بـه خــــود می‌گــیرد، گــــاهی با بـوی سیاست عجـین می‌شود، گــاهی بـه مسائل تربیتی و رخــدادهای زنــدگی می‌پردازد، گــاهی با حس و حال خـانواده و سبک زندگیِ مؤمنانه می‌درخشـد و در پـاره‌ای اوقـات نیـز با الفـاظ شاعرانه به وادی ادب و هنر اصیل این مـرز و بوم ورود می‌کند...
یادداشت‌ هـای این وبـلاگ گــاهی با طعــم واژه‌هایی از جنس سپیده و سحر می‌آمیزد. گاهی با صبغــۀ فـرهـنگ و اخـلاق نگاشتــه می‌شود و گـــاهـی نیــز با تیـشۀ عـقـــل و اندیشه، ریشه‌های جـهل و خرافه را هــدف می‌گیرد
نویسنده این وبلاگ خود را مدیون شهیدانی می‌داند کـه در روزهای عسرت و گــلولــه و خون مردانه جنگیدند و از حریت و استقلال و آزادی کـشور حـراست کـردند. از ایـن جـهت تـلاش دارد تا از تجـلیــل و نکــوداشت یـاد و حماسۀ آن‌ها نیز غفلت نورزد و هـر از گاهی با قـــلم صـداقت و مـهر، یاد و نام و خــاطرۀ شهامت و اخلاصشان را زینت‌افـزای صفحات این وبـلاگ کـند. باشد تا یادشان جاودانـه و راهشان ماندگار شود.
هــیـچ یــک از سیـاهــه‌ هــای ایـن وبــلاگ، کـپی‌پـیست نیست. امـــا کـپی بـــرداری از مــــطالب ایـن‌جــــا با ذکــــر مـنبــع و آدرس بــلامـانـع است...
پیشنهادها و نـقـدهــای منصفـانۀ دوستان و کاربـران عـزیز را پذیرایم،
از کامنت‌های چالشی و پرسشی عزیزان استقبال می‌کنم. ولی با عرض پوزش از پاسخ بـه کامنت‌هـای ناشناس معذورم. به کامنت‌های بدون آدرس هم در صورتی که آشنا نباشند پاسخ داده نخواهد شد.

۲۷ مطلب با موضوع «دعا، توسل، مناجات» ثبت شده است

بیایید مردم مظلوم فلسطین و غزه را از خودمون و مثل خودمون بدونیم و در شرایط گرسنگی و آوارگی، کمی در رنج‌هایشان سهیم باشیم. بیایید در لحظه‌های لطیف سحر و در دقیقه‌های شوق انگیز افطار برای پیروزی‌شان دعا کنیم. ما که جز کمک‌ نقدی و کمک‌های هلال احمری کار دیگری ازمون ساخته نیست، حداقل بتونیم با دعای خیرمون کنارشون باشیم...

 

... و بیاییم تا فرصت داریم سایۀ لطف پدران و مادرانمان را قدر بدانیم و آنها را از خود نرانیم. برای باباهای دست شسته از دنیا و برای مادران پرکشیده به آسمان نیز دست به دعا برداریم و برایشان غفران و رحمت و نور بخواهیم! مطمئنم که خدای بنده نواز، دست رد به سینۀ ما نخواهد زد

 

 به قول جناب حافظ:

  • به صفای دل رندان صبوحی زدگان
  • بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند

و به قول جناب مولوی:

  • گوید بگو یا ذا الوفا اِغفِر لِذَنبٍ قَد هفا
  • چون بنده آید در دعا، او در نهان آمین کند...

 

۵ نظر موافقین ۱۱ ۰ ۲۵ اسفند ۰۲ ، ۲۲:۳۹
مرآت

به روشنای تو زل می‌زند سیاهی‌ها

شبیه غبطهٔ جامانده‌ها به راهی‌ها

بجز سلام به تو، آن هم اکثرا از دور

چه کرده‌ایم در این عمری از تباهی‌ها؟

به پیشگاه شما سر به زیر می‌آیم

به سربلندترین شکل عذرخواهی‌ها

دو لنگه درب حرم باز ، مثل آغوشت

همیشه هست پذیرای بی پناهی‌ها...

در حرم نورانی امام رئوف حضرت علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام نایب‌الزیاره و دعاگوی همراهان عزیز وبلاگی هستم

۹ نظر موافقین ۱۲ ۰ ۰۱ آذر ۰۲ ، ۲۰:۵۹
مرآت

هر وقت سایۀ خستگی به سراغم می‌آید؛ شرابِ شیدایی‌ام بیشتر گُل می‌کند و دامنۀ شعر و شعورم گسترده‌تر می‌شود! آن‌قدر که به تمنّای لحظه‌ای تماشا، خودم و خستگی‌هایم را به وادی السلام سُرور می‌سپارم و در سایه‌سار نماز به آرامش می‌رسم...

خدایا،

نماز من هیچ‌گاه نیاز تو نیست.

اما نیاز من همیشه به رنگ نماز است.

خدایا بی نیازم مکن...

 

+ # نه به خستگی..

 

۳ نظر موافقین ۱۲ ۰ ۳۱ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۱۲
مرآت

این‌جا، نشانه‌ایست از هستی و تهیدستی،

این‌جا، خانهٔ شور است و سرمستی

این‌جا، مبدأء بی‌کرانه‌هاست

و آغاز بی پایان ترانه‌هاست

این‌جا بمان،

با خودت چیزی بگو، حرفی بزن، شعری بخوان

نشانی خانهٔ خدا این‌جاست...

 

لحظه.های شیرین عرفه، بر عرفاتیان صحرای عرفات و بر اهالی معرفت و عرفان مبارک باد.

 

۸ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۳:۰۵
مرآت

آن شب که شبستان سحر آذین شد 

سرچشمۀ عاشقی به خون رنگین شد

تا سجده و محراب علی در خون خفت 

تاوان پرستش خدا سنگین شد.

.

.

مرحبا بر شکسته دلان سحرگاهی و خوشا بر احوال آن‌ها که قدرها را قدر می‌دانند و در چراغستان شب‌های تهجّد و استغاثه، روزنۀ دل را بر نسیم رحمت دوست می‌گشایند و در خلوتِ تنهایی خویش با محبوب یگانه، حلقۀ انس می‌آرایند. (به یاد آخرین شب حیات پدر)

 

+ در شب شهادت امیر مؤمنان و مولای عارفان، به یاد همراهان عزیز وبلاگی هستم و از شما هم امید دعا دارم...

 

پ.ن: رباعی از خودم.

 

۴ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۲۲ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۲۸
مرآت

این روزها، روزنۀ دلم با خنکایی که از نسیم سحر می‌وزد، مأنوس‌تر است. این روزها دست‌های نوازشگر خدا را صمیمانه‌تر حس می‌کنم و ترنّم مهرش را عاشقانه‌تر می‌شنوم.

این روزها حال و هوای دلم گواهی می‌دهد که فاصله‌ای بین زمین و آسمان نیست و حس می‌کنم کسی هست که دارد تمام دلشوره‌های غربتم و سایۀ وحشتم را تا ساحل آرامش و نجات همراهی می‌کند. این روزها چتر حمایت خدا را آشکارتر می‌شود دید.

 

 اَللّـهُمَّ افْتَحْ لى فیهِ اَبْوابَ الْجِنانِ وَاَغْلِقْ عَنّى فیهِ اَبْوابَ النّیرانِ وَوَفِّقْنى فیهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْانِ یا مُنْزِلَ السَّکینَةِ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ.

ترجمه: پروردگارا، ای عطا کنندۀ سکینَت و وقار، ای تسکین دهندۀ صاحبان دل های بیقرار، در این روز از ماه رمضان، باغستان‌های بهشتِ حُسن و روضۀ رضایتِ رضوانت را به روی من بگشا و دروازه‌های دوزخ و جهنم را در بَربَند و توفیق تلاوت قرآن را بر من ارزانی بفرما.

 

+ ان‌شاءالله قدرها را قدر بدانیم و از خدای مُهیمن و عزیز، بیشترین‌ها و بهترین‌ها را بخواهیم. بیاییم با دلهای شکسته، خدا را بخوانیم و از خدا، خدا را بخواهیم...

 

پ.ن: دعای روز بیستم با ترجمۀ ادبی از خودم.

۲ نظر موافقین ۶ ۰ ۲۱ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۱۲
مرآت

اَللّـهُمَّ نَبِّهْنى فیهِ لِبَرَکاتِ اَسْحارِهِ وَنَوِّرْ فیهِ قَلْبى بِضیآءِ اَنْوارِهِ وَخُذْ بِکُلِّ اَعْضآئى اِلى اتِّباعِ اثارِهِ بِنُورِکَ یا مُنَوِّرَ قُلـُوبِ الْعارِفینَ.

 

ترجمه: بارالها، ای روشنی‌بخش دل‌های عارفان و خداجویان؛ به نورانیّتِ ذاتِ اقدس خویش؛ مرا در این روزِ رمضان، برای درکِ برکاتِ سحرگاهان، بیداری و بلوغ عنایت فرما و آیینۀ جانم را در پرتو درخشش انوار سحر، آکنده از نورِ معرفت فرما و تمام اعضاء و جوارحِ وجودم را برای تبعیّت از تجلّیاتِ سحر، در تسخیرِ قدرت و ارادۀ خویش نگه‌دار.

 

+ در آنات حسن‌انگیز شب‌های قدر و در لحظه‌های پر برکتِ سحرگاهان، برای سلامتی و فرج مولایمان حتماً دعا کنیم و از خدا بخواهیم پیروزی همۀ مسلمانان، شیعیان، مظلومان و بدریّونِ جبهه‌های فلسطین و غزه و لبنان و یمن و بحرین و عراق و سوریه و عربستان و افغانستان را.

 

پ.ن: دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان با ترجمۀ ادبی از خودم.

۳ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۴۲
مرآت

چکیده: ویروس کرونا اگر برای خیلی ها دلیل بیماری و بیکاری و بیقراری شد و خاکساری و گرفتاری و شرمساری را برای‌شان رقم زد؛ اما برای عده ای موجب رستگاری و پرهیزکاری شد و مآلاً بیداری و دینداری را برای آن‌ها به ارمغان آورد...

******

پردۀ اول: امشب افطاری جایی دعوت بودم. یه جایی که اگر برخی دوستانم می‌دانستند، با پیشاپیش تکفیرم می‌کردند و یا نصیحتم می‌فرمودند که از رفتن به این مهمانی صرف‌نظر کنم. تا مبادا به پرستیز مذهبی‌ام خدشه ای وارد شود!

افطاری امشب مهمان کسانی بودم که اهل چاپ و نشر و رسانه و سینما هستند، کسانی که در حرفۀ خودشون محلی از اِعراب دارند و در حوزۀ فرهنگ و رسانه، خود را صاحب نظر می دانند. امشب مهمان سفرۀ کسانی بودم که در نقد حکومت دینی و رد شریعت، مدت‌ها با من کل‌کل داشتند. جوری که نه اونها با عقاید من کنار می‌آمدند و نه من با افکار اونها همراهی می کردم. فقط بنا به اقتضائات فرهنگی و تعاملات اجتماعی با هم مراوده و حشر و نشر داشتیم و همدیگر را می‌پذیرفتیم. بی آن‌که نسبت به هم توهین، خصومت یا بی احترامی داشته باشیم. به همین دلیل، امشب تصورم از سفرۀ افطاری این بود که دارم به یک مهمانی شام دوستانه و سلیبریتی می روم. با این وجود، تلاش کردم تا خودم را به موقع و تا قبل از اذان مغرب به آدرسی که داده بودند برسانم و البته با چند دقیقه تأخیر رسیدم...

ورودی محل مهمانی را با شرشره و چراغ های رنگی و با آیه و حدیث و دعا آذین بسته بودند، هردو میزبان و آقا پسرهایشان لباس‌های بزم بر تن داشتند، گل و گلاب و شیرینی و شربت هم فراهم بود و خیلی چیزهای دیگر. گویی که مجلس را برای جشن و سرور آماده کرده بودند!

تقریباً جزو نفرات آخر این مهمانی دوستانه بودم که وارد مجلس شدم. موقع ورود، هردو میزبان به استقبال آمدند، اما استقبال‌شان مثل یک مهمانی معمولی نبود. مثل یک عزاخانه بود با اشک و احساس، بلاتشبیه مثل مراسم ترحیم بود که انگار دونفر داغدیده همدیگر را بغل کرده و دارند با گریه نسبت به هم ابراز احساسات می کنند! جوری که اگر اون چراغانی‌ و آذین بندی ها نبود، شخصاً از تعجب دچارسکته می‌شدم و چراغ این وبلاگ برای همیشه خاموش می شد! :))

پردۀ دوم: اوایل بهمن سال قبل، یک نفر از دو میزبان به علت کرونای شدید تا مرز مرگ پیش رفته بود. ایشان هنوز بهبود نیافته بود که نفر دوم در اتاق دیگری از همان بخش بستری شد. او نیز تا حد مرگ پیش رفت. اکسیژن خون هردو نفر در چندنوبت تا حد نزدیک به صفر پایین آمده بود و هردو قریب دوهفته با ونتیلاتور اکسیژن می‌گرفتند.

قبل از این‌که حال نفر اول در بیمارستان وخیم شود، علیرغم قرنطینه بودن، به عیادتش رفتم. او در شرایطی نبود که بتواند حرف بزند، اما من در حد چند جمله سلام و احوالپرسی با او حرف زدم و برایش آرزوی سلامتی‌کردم و بهش گفتم که روند درمانش دارد به خوبی پیش می رود و ان شاءالله به زودی مرخص خواهد شد... عیادت که تمام شد دیگر او را ندیدم تا روزی که ایشون با همسر و برادر زاده‌اش درحال ترخیص بود و من داخل بیمارستان داشتم برای عیادت نفر دوم چک و چونه می زدم و ایشون همون وقت بود که فهمید دوستش (نفر دوم) در همان بخش بستری است. او آن روز مرخص شد و رفت، اما بیماری نفر دوم تازه داشت وخیم‌تر می‌شد که من متأسفانه موفق به عیادتش نشدم. فقط از دور دیدمش و برای سلامتی‌اش دعا کردم...

پردۀ سوم: نمی دانم چرا، اما برخلاف گذشته که هیچ‌وقت نسبت به این دو نفر احساس دلتنگی نمی‌کردم، بعد از ترخیص این دو عزیز از بیمارستان، واقعاً دلتنگشان می‌شدم و دوست داشتم بیشتر ببینمشون. اما شاید به دلیل مشغله های پایان سال فقط یک بار در دورۀ نقاهت به دیدارشان رفتم و تعارف کردم که اگر کاری دارند برای‌شان انجام بدهم. بعد هم تا قبل از افطاری امشب فقط دوسه نوبت با احوالپرسی تلفنی مزاحمشون شدم...

و حالا امشب مهمان کسانی بودم که تا چند هفتۀ اخیر با اصول اعتقادی من مشکل داشتند، با نماز و روزه و مناسک دینی بیگانه بودند، به احکام شرعی تقید نداشتند و با احکام سیاسی و حکومتی اسلام هم که از اساس مخالف بودند... اما نمی‌دانم کرونا با آن‌ها چه کرد و آن‌ها در روزهای بیماری چه دیدند که به شکرانۀ سلامت و تغییر عقایدشان نذری افطاری داده بودند و به رسم شادی سفرۀ پذیرایی آراسته بودند !!

و من امشب در این مهمانی، با یک تحول عمیق اعتقادی و سیاسی مواجه بودم. بازگشت به فطرت و بازگشت به عقلانیت را دیدم. در مهمانی امشب چگونگی رویش را حس کردم و به عیان دیدم که اگر کسی اهل خصومت و کینه و نفاق نباشد و ناهمسازی‌ اعتقادی‌اش را با گستاخی و بی ادبی آلوده نکند، خداوند درهای هدایت را حتی اگر از دل کرونای مرگبار باشد برایش فراهم می سازد... گوارایشان باد.

۸ نظر موافقین ۱۳ ۰ ۰۷ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۱۹
مرآت

 دیشب، در ثانیه‌های خالی از هیاهو

زیر باران تلواسه و تپش،

دست به دامان سپیده دم، زدم

و گفتم:

خدا کند در تجارت جهانی،

بازارِ «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَ ...» بی فروغ باشد

و مغازه‌های انتهای بازار، شلوغ!

                     «... وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ *»

 

* آیه 155 سوره بقره:

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِالصَّابِرِینَ  

و قطعا شما را به چیزى همچون ترس و گرسنگى و نقصان دارایی و جان‌هایتان و کمبود محصولات زراعی مى‌‏آزماییم و به شکیبایان مژده و بشارت بده. 

 

پ.ن: به قول جناب مولوی:

هین که هنگام صابران آمد //  وقت سختی و امتحان آمد

این چنین وقت، عهدها شکنند // کارد چون سوی استخوان آمد

 

۳ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۱۵ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۲۵
مرآت

خدایا، اگر به من نورِ عبور از خود و توفیق حضور به درگاهت را بدهی، از خیال خال تو و از حصول وصال تـو، کار و بـار و آشفتگی افکارم به سامان می رسد.

خدایا، از ورای پندار و از وادی گفتار روزنه ای به بهشتِ انوار به روی من بگشا و مرا از جادۀ هدایتت به آرامستان سامان برسان...

 

*****  ****  *****

ما چرا سر در سرِ اندیشۀ سامان کنیم؟

آن که سر را داده است، آخر دهد سامان ما.

 

پ.ن:

  1. ایهام در واژۀ سامان.
  2. سامان، شهری کوچک و با صفا است در استان چهار محال و بختیاری که دَینی ادا نشده در آن جا دارم. امیدوارم به زودی و به خوبی ادایش کنم و شرمندۀ شاهدانِ شهیدش نمانم...

 

۳ نظر موافقین ۱۰ ۰ ۳۰ آذر ۰۱ ، ۲۳:۵۶
مرآت